شیطان و حراجِ اجناسِ فرسوده اش !
شیطان که می خواست خود را با عصر جدید تطبیق بدهد ، تصمیم گرفت وسوسه هایِ قدیمی و در انبار مانده اش را به حراج بگذارد . در روزنامه ای آگهی داد و تمام روز ، مشتری ها را در دفترِ کارش پذیرفت .
حراجِ جالبی بود : سنگهائی برای لغزشِ در تقوا ، آینه هائی که آدم را مُهم جلوه می داد و عینک هائی که دیگران را بی اهمیّت نشان می داد . روی دیوار اشیائی آویخته بود که توجّه همه را جلب می کرد : خنجرهائی با تیغه های خمیده که آدم می توانست آنها را در پُشتِ دیگری فرو کند و ضبط صوت هائی که فقط غیبت و دروغ را ضبط میکرد !
شیطان رو به خریدارها فریاد می زد : نگرانِ قیمت نباشید ! الان بردارید و هر وقت داشتید ، پولش را بدهید .
یکی از مشتری هـا ، در گوشه ای دو شئِِِ بسیـار فـرسوده دید که هیچ کس به آنها توجّه نمی کرد امّا خیلی گران بودند . تعجّب کرد و خواست دلیلِ این اختلافِ فاحش را بفهمد . شیطان خندید و پاسخ داد : فرسودگی شان به خاطر اینست که خیلی از آنها استفاده کرده ام . اگر زیاد جلب توجّه می کردند ، مردم می فهمیدند چطور در مقابلِ آن مراقب باشند . با این حـال قیمت شان بسیـار مناسب است : یکی شان « شک» است وآن یکی « عُقده حقارت » . تمـام وسـوسه های دیگر فقط حرف می زنند ، این دو وسوسه ، عمل می کنند .